21 هفتگی و خریدهای مادرجون
سلام گل پسر قند عسلم. امروز یکی از شیرین ترین خاطرات بارداری مامانی بود.جلو بابایی نشسته بودم و شما هم لگد میزدی.بعد یه لحظه بلوزم رو بردم بالا و بابایی هم همون لحظه داشت به شکم من نگاه میکرد که تو دوباره ضربه زدی و این بار شکم مامانی کاملا اومد جلو بعد دیدم بابایی هیچ عکس العملی نداشت.نگو بنده خدا فکر کرده این کار خودمه بعد که چند تا دیگه ضربه زدی دیگه مطمئن شد کار پسرشه
اشک تو چشمای مامانی جمع شد
اما بگم از مادر جون که به خاطر مریضی آقاجون رفته بودن تهران.بعد من یه کلام از دهنم دراومد خیابون بهار میگن مرکز سیسمونی فروشیه.مادرجون و عمه مامانی از خدا خواسته زودی میرن خیابون بهار.عمه هم که نوه نداره و عشق بچه دیگه کل بازارو درو کردن.طفلک مامانت که این همه نقشه داشت برای خرید واسه تو هیچی دیگه چند تا چیز خیلی گرون هم خریدن که مامانی نه چشم دیدنشونو داره چون دوستشون نداره نه میتونه ازشون استفاده نکنه چون مادرجون هزینه کرده و ناراحت میشه.یعنی اوضاعی داره مامانیت.الان تو از همه مون بیشتر لباس داری خداکنه بشه به وقتش از همه شون استفاده کنم .
امروز شما طبق سونو 20 هفته و 6 روزته و فردا 21 هفته ات پر میشه و ایشاله از جمعه میری تو 22 هفته.بر اساس 40 هفته 19 هفته دیگه مونده تا مامانی روی ماهتو ببینه.اما مامانی دلش میخواد 2 هفته زودتر بیای.ولی فقط دو هفته ها.مامانی عاااااشق پاییزه و دلش میخواد گلپسرش پاییزی بشه.اما مامانی تو فقط سالم بیا پیشم.
رسا کوچولوی من برای مامان و بابا خیلی دعا کن عسلم تا خونه مون فروش بره و قبل دنیا اومدنت بریم خونه جدید و من وقت داشته باشم با حوصله تمام وسیله هات رو بچینم تو اتاقت.