پسر طلای منپسر طلای من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 42 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زندگی نوشت های یک مامان

فکر

1393/1/11 0:58
نویسنده : یک مامان
168 بازدید
اشتراک گذاری

امروز با مادربزرگ و پدربزرگ و عمه هات و عمو جونت رفتیم خونه امیر،پسرعمه بابایی عید دیدنی، با اینکه عمو امیر خیلی ازمون کوچیک تره و هنوز خونه مون نیومده اما بازم ما رفتیم دیدنشون  :)

بعد این عمو امیر یهو بی مقدمه فیلم عروسیشون رو گذاشت اونم آخر شبش رو.خب تقریبا همه که رفته بودن خونه شون تعریف کرده بودن که فیلمشو گذاشته تا ببینن.نمیدونم عمو امیر عمدا یا سهوا یه چیزی گفت که کاملا مصداق عروسی من و بابایی بود که من حسابی ناراحت و برافروخته شدم و دوباره معده ام شدید درد گرفت.بعد با خودم فکر کردم اگه تو الان تو دلم بودی چی میشد؟ تنها چیزی که اون لحظه از خدا خواستم این بود که به من آرامش بده که لایق داشتنت باشم.که از کوره در نرم.ای کاش حداقل عمه لیلا که کنارم بود یه کوچولو آرومم میکرد.حداقل تو راه برگشت به خونهافسوس

 

خدای بزرگ و مهربونم به من کمک کن که بتونم تحت هر شرایطی آرامشم رو حفظ کنم و با بقیه خوب برخورد کنم.خدای عزیزم به اون آدمایی هم که باعث ناراحتی بقیه میشن کمک کن که فبل حرف زدن فکر کنن و مهمونی که حبیب خداست و به خونه شون اومده رو اونطور ناراحت از خونه بیرون نفرستن.آمین :)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

رها@
11 فروردین 93 11:53
Pas hala fahmidam...chi begam valla...mardom gahi vaghta haminjoori harf mizanan bedoone inke behesh fekr konan... Gahi sakhte ke adam jelo khodesho begire va narahat nashe...[پاسخرها جون یعنی یه چیزی گفت که آتیش گرفتم.هنوزم معده ام درد میکنه واگذارش میکنم به خدا .دیگه هم خونه شون نمیرم
نیکی
12 فروردین 93 15:55
عزیزم خودتو ناراحت نکن بعضیا شعورشون در همین حده! امیدوارم خدا کمکت کنه که انقدر صبور و بیخیال بشی که جز خودتو شوهرت به هیچی و هیچ کسی توجه نکنی
یک مامان
پاسخ
ایشاله
مامان راضیه
13 فروردین 93 20:19
سلام مامانی مهربون....خوبی؟....اصلا در حد خودم نمیبینم بخواهم تو مسائل خصوصیت نظر بدم ولی فقط می خواهم آرومت کنم یکم..ببین گل خانوم..آدما دو دسته اند یه دسته اونایی که خسارت میزنن یه دسته اونایی که خسارت می بینن....من خودم همیشه سعی کردم جزو دسته دوم باشم..آخه یه روزی هست که بهش میگن قیامت.....اگه جزو دسته اول باشیم و تا اون روز نتونیم جبران خسارت کنیم اونوقت چور سرمون را بالا نگه داریم؟تو بهترینی........از خدا تشکر کن که تو اون لحظه زبانت اجازه حرف زدن نداشت.....
یک مامان
پاسخ
سلام عزیزم.ممنون قربونت برم حرف خیلی خوبی زدی.خداروشکر که چیزی نگفتم.اولش با خودم گفتم اگه دوباره ببینم بهش میگم اما بعد گفتم اگه این کارو کنم میشم مثل اون آدم و سطح خودمو پایین آوردم.نباید این چیزهای بی ارزش برام اهمیت داشته باشه
خاله مینا
15 فروردین 93 22:00
سلام من ب تازگی نی نی وبلاگی شدم، ی وبلاگ کوشولو قابل دونستین تشریف بیارین درخدمت باشیم ممنون