پسر طلای منپسر طلای من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 42 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

زندگی نوشت های یک مامان

این روزها

1394/5/24 14:58
نویسنده : یک مامان
234 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها مامان یه کم متلاطمه.گاهی آروم گاهی خیلی زیاد ناآروم. انصافا با وجودی که عاشقتم و خیلی دوستت دارم اما دلم میخواد یه زمان هایی تنهای تنها باشم، برای دل خودم کتاب بخونم و آهنگ گوش بدم اما تمام مدت پیش هم هستیم.وقتی هم میخوابی انقدر کار نکرده دارم که تا اونا رو انجام بدم دوباره بیدار شدی.

اما خب همه این روزا میگذره.من خیلی خوشحالم که یه پسر کوچولو دارم که مجبور نیست یه کم که بزرگ شد روسری سر کنه.چه عالیه که یه مرد به این نازنینی داره تو زندگیم بزرگ میشه.مرد کوچولوی من خیلی دوست دارم.

کمتر از دوهفته دیگه مونده تا 8ماهگیت هم تموم بشه و چشم به هم بزنیم شده 1 سالت.بی صبرانه منتظرم اولین کلمات رو بگی.الان گاهی نه میگی اما معنیشو نمیدونی.اوم اوم زیاد میکنی.خیلی وقته میشینی اما بازم  پشتت متکا میذارم چون یهو خودتو پرت میکنی سمت عقب.روروئک سواری رو یاد گرفتی و باید خیلی مراقبت باشم.کم کم داره لیست غذاهایی که میتونم بهت بدم بیشتر میشه و من با کلی ذوق برات غذا میپزم گرچه گاهی ادا درمیاری و نمیخوری اما من همه تلاشمو میکنم.اصرار نمیکنم اونی که من میگم رو بخوری سعی میکنم اونی رو که دوست داری بهت بدم.ایشاله خوب رشد کنی قند عسل جان.تا الان که این ماه هیچی اضافه نکردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)