اندر احوالات این روزها
پسرک موفرفری من دیگه 17 ماهت داره پر میشه و چیزی نمونده که قدم به 18 ماهگی بذاری.خداروشکر میکنم بابت داشتنت که منو لایق داشتن گل پسری مثل تو دونسته.فقط گاهی به شدت خسته میشم و دلم یک دل سیر آرامش و خواب میخواد.در پاسخ به بقیه که میگن بچه دوم هم حتما بیار میگم الان اصلا نمیتونم بهش فکر کنم.یعنی وقتی فکرشو میکنم که باید از اول همه این راه رو برم میترسم.بارداری و ویارها و استرحت ها و بعد زایمان وحشتناکم و مصائب بعدیش حقیقتا مو به تنم راست میکنه.اما گاهی هم میگم نکنه نخوایم و بعدا پشیمون بشیم که خیلی دیر باشه.بگذریم فعلا برای فکر کردن به این موضوع زوده.
این روزها تقریبا هرچی بهت بگیم تکرار میکنی البته به سبک خودت و کاملا نامفهوم.اما کلمات زیادی رو میتونی بگی.آب رو بیش از همه کلمات میگی و خیلی خوب انواع اب رو میشناسی کافیه یه رودخونه، جوب آب یا نهر تو تلوزیون یا بیرون از خونه ببینی سریع میگی آبحتی بارون هم بیاد میگی آب اکثر کلمات رو با الف شروع میکنی مثلا به تاب هم دوست داری بگی اببا خودتم زیاد حرف میزنی که کلا خودت میفهمی فقط چی داری میگی
خلاصه جوجه من حسابی شیطون و طناز شدی و خیلی ها با وجود لباسهات باز به من میگن خدا دخترتونو ببخشهعسلیه منی بس که
عاااااشق حمامی و کلا هرچیزی که اب و اب بازی توش باشه.به حمام هم میگی عمامتا اسم حموم میاد بدو بدو جلو در حموم میری و در میزنی که یعنی یکی بیاد منو ببره حمومدر کنار سختی هات شیرین کاریات زیاده و من هر روز بیش از قبل عاشقت میشم عسلی من